«عیسی بخشی» آخرین بازمانده بخشی‌های کرمانج خراسان شمالی درگذشت + علت فوت صداوسیما یکی از بهترین‌هایش را از دست داد فیلم‌‌های سینمایی امروز تلویزیون (جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳) «لالایی» در شبکه نمایش خانگی | عمو پورنگ بازیگر شد سریال جدید «رخنه» درباره امنیتی‌ترین عملیات نفوذ + زمان پخش ماجرای عجیب آهنگ «تنهاترین عاشق» که به نام فریدون فروغی دست‌به‌دست می‌شود! + فیلم چرا تکرار «پایتخت ۶» پخش نمی‌شود؟ روایت پردیس پورعابدینی از سکانس ملاقات شرعی با شهاب حسینی در «گناه فرشته» + فیلم برگزاری گردهمایی کارشناسان روابط عمومی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سراسر کشور در مشهد مقدس بازیگر فیلم سینمایی «اخراجی‌ها ۲»: روش تدریس تام‌کروز در «تاپ‌گان» متعلق به یک خلبان ایرانی است خانه انیمیشن UP در دنیای واقعی + فیلم و عکس معاون وزیر فرهنگ: سابقه ایران و عراق در حوزه فرهنگ و ارتباطات درخشان است درباره زنده یاد حسن حامد، نمایشنامه نویس و کارگردان فقید مشهدی| خاموشی در اوج درخشش کاش سریال بود! | درباره «مست عشق»، فیلم مهم حسن فتحی بازدید هیأت رسانه‌ای ایران از مؤسسه العلمین عراق + تصاویر ویژه‌برنامه «کوی محبت» در شب شهادت امام جعفر صادق (ع) + زمان پخش فیلم‌های سینمایی تلویزیون برای تعطیلات آخر هفته (۱۳، ۱۴ و ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳) + زمان پخش و خلاصه داستان تعطیلی سینما‌های مشهد به مناسبت شهادت امام‌جعفر‌صادق‌(ع) ناگفته‌های پردیس پورعابدینی درباره «فرشته» ستاره‌بازی
سرخط خبرها

نگاهی کوتاه به زنان در شاهنامه | دختر گوهرفروش و بهرام گور

  • کد خبر: ۶۰۱۳۳
  • ۱۱ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۱:۳۹
نگاهی کوتاه به زنان در شاهنامه | دختر گوهرفروش و بهرام گور
در زمان ساسانیان، پادشاهی به حکومت رسید به نام بهرام که در نخجیر شهره بود و بدین‌سان، ملقب به بهرام گور شد. در همین دوران، در دهی، مرد توانگری که پیشه‌اش گوهرفروشی بود زندگانی می‌کرد. گوهرفروش را دختری بود که چنگ می‌نواخت.
نفیسه زمانی | شهرآرانیوز - در زمان ساسانیان، پادشاهی به حکومت رسید به نام بهرام که در نخجیر شهره بود و بدین‌سان، ملقب به بهرام گور شد. در همین دوران، در دهی، مرد توانگری که پیشه‌اش گوهرفروشی بود زندگانی می‌کرد. گوهرفروش را دختری بود که چنگ می‌نواخت.
 
دل‌آرام را آرزو نام بود
هم‌او غمگسار و دل‌آرام بود
 
روزی بهرام قصد شکار داشت و در نخجیرگاه بسیار هنرنمایی کرد. یارانش بسیار آفرین بر وی گفتند تا آنکه گله‌ای از گوسفندان پیش چشمش ظاهر شد. او در پی نام و نشان صاحب گوسفندان بود که مرد چوپانی روبه‌رویش آشکار شد. مرد رو به بهرام گفت: من گوهرفروشی می‌شناسم که از مال دنیا بی‌نیاز است. بهرام نشان گوهرفروش را از چوپان خواست و فرمود: سرای گوهرفروش را بر ما آشکار کن. چوپان نشان گوهرفروش را به بهرام داد و گفت:، چون شب‌هنگام وارد ده شوی و به خانه گوهرفروش نزدیک گردی، نوای چنگ دختر گوهر‌فروش را خواهی شنید. بهرام به همراه یکی از نوکرانش راهی شد. شب فرارسید. بهرام گور به ده رسید و، چون صدای چنگ را شنید، دانست به خانه گوهرفروش رسیده است. در خانه را کوبید. کنیز صاحب خانه جویای نام و نشان او شد. بهرام گفت: قصد شکار داشتم که پای اسبم آسیب دید و دیگر قادر نباشد با من همراه گردد. اگر اسب را با لگام زرینش در این آبادی رها سازم، بی‌شک او را خواهند دزدید. رخصت داخل شدن می‌خواهم. کنیز نیز به اربابش ماجرا را بگفت و مرد گوهرفروش اجازه داد بهرام وارد خانه شود. بهرام، چون وارد شد، دختر چنگ‌نواز را که آرزو نام داشت بدید. پدرش سوی بهرام آمد و آیین میزبانی به جا آورد. سپس جویای نام رهگذر گشت که بهرام خود را گشسپ سوار نامید. بهرام به گوهرفروش گفت: آوای چنگ بود که مرا به اینجا کشاند. گوهرفروش نیز از دختر خود سخن راند و فرمود تا آرزو با چنگ نزد مهمان آید. آرزو خرامان‌خرامان آمد و رو به بهرام گفت:‌ای رهگذر، تو به شهریار مانی. اینجا را خانه خود بدان و باشد که پدرم را میزبان و گنجور خود دانی. سرت به سلامت. آنگاه به فرمایش پدر شروع به چنگ‌نوازی کرد. آرزو هم‌زمان با نواختن چنگ، به کلام، بسیار پدرش را ستود. سپس به بهرام رو کرد و شروع به ستایش او کرد. در آخر گفت:

تن آرزو خاک پای تو باد
همه‌ساله زنده به رای تو باد.

چون سخنان آرزو در دل بهرام رخنه کرد، رو به گوهرفروش گفت:

که دختر به من ده به آیین دین
چو خواهی که یابی به داد آفرین

گوهرفروش از دخترش خواست تا سوار رهگذر را خوب نگاه کند و بگوید آیا او را پسند هست یا خیر. پدر که رضای دختر بدید، رخصت ازدواج بداد. چون وقت خواب رسید، سرایی برای بهرام فراهم ساختند. نوکر بهرام نیز تازیانه شاه را بر در خانه گوهرفروش آویخت. چون صبح شد، هر که از یاران شاه از آنجا می‌گذشت، چون تازیانه می‌دید، زبان به ستایش شاه باز‌می‌کرد. کنیز، چون این دید، به سراغ گوهر‌فروش رفت و ماجرا بر وی گفت. صاحب‌خانه نیز به سرای دخترش رفت و بدو گفت: دیشب شاه مهمان ما بوده است. برخیز لباسی در‌خور شاه بپوش و ۳ گوهر سرخ گران برای شاه به پیشکشی ببر. آرزو جامه‌ای زیبا بپوشید و، چون بهرام را بدید، ۲ دست احترام بر سینه گذاشت. سر تعظیم فرود آورد و آنچه پدر گفته بود انجام بداد. بهرام گفت:

همان چامه و چنگ ما را بس است
نثار زنان بهر دیگر کس است

سپس به دستور شاه، کنیزان رومی آمدند و آرزو را با احترام و عزت به عمارت شاهی بردند.
 
 
نگاهی کوتاه به زنان در شاهنامه | ۴ ماه‌روی اندر سرای کی‌خسرو
 
برای خواندن درباره دیگر زنان شاهنامه روی تصویر کلیک کنید
 
 
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->